جدول جو
جدول جو

معنی رنگ ریختن - جستجوی لغت در جدول جو

رنگ ریختن
(تَ مَتْ تُ گِ رِ / رَ تَ)
زایل شدن رنگ. (از آنندراج). رنگ باختن. رنگ رفتن. رنگ جهیدن. رنگ پریدن. رجوع به همین ماده ها شود:
پسر کآنهمه شوکت و پایه دید
پدر را بغایت فرومایه دید
خیالش بگردید و رنگش بریخت
ز هیبت به بیغوله ای در گریخت.
سعدی (بوستان از بهار عجم).
چه گلها می توان چید از دل بیطاقت عاشق
در آن محفل که رنگ از چهرۀ تصویر می ریزد.
صائب (از بهار عجم).
ز یاد آن ستمگر از رخ من رنگ می ریزد
دل این شیشۀ نازک ز نام سنگ می ریزد.
صائب (از بهار عجم).
می چنان دشمن شرم است که گر سایۀ تاک
بر سر حسن فتد رنگ حنا می ریزد.
صائب (از آنندراج).
، طرح عمارت افکندن و بنای کار گذاشتن. (غیاث اللغات) (از آنندراج) :
کی بود در سوختن نسبت به من خاشاک را
رنگ آتشخانه ازخاکستر من ریختند.
سلیم (از آنندراج).
عشق از خاکستر ما ریخت رنگ آسمان
این شرار شوق اول در دل آدم گرفت.
صائب (از آنندراج).
مدار دست ز تعمیر دل دراین موسم
که ریخت لاله و گل رنگ شادمانی را.
صائب (از آنندراج).
- رنگ کاری ریختن، شروع به کار کردن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنگ باختن
تصویر رنگ باختن
کنایه از از دست دادن رنگ چهره از ترس یا علت دیگر، کم رنگ شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ دَ)
رنگ باختن. رنگ پریدن. بیرنگ شدن. رنگ گریختن. رنگ ریختن. رجوع به همین ماده ها شود:
تا دیده عقد گوهرغلطان گسیخته
رنگ عذار سبحۀ مرجان گسیخته.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
تا بند از نقاب بت ما گسیخته
از شرم رنگ صورت دیبا گسیخته.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
چو بگسیخت رنگ کسی از خمار
رفو می کنی با می خوشگوار.
ملا طغرا (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ)
رنگ پریدن. رنگ ریختن. رنگ باختن. رنگ رفتن. رنگ جهیدن. رجوع به همین ماده ها شود:
مضطرب بودم چو عکسش میهمان دیده بود
نقد دلها برد چون از چهره رنگ من گریخت.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُ کَ دَ)
حیله و مکر بکار بردن. نیرنگ ساختن:
و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشد
که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ.
فرخی (از آنندراج).
چه فسون ساختند و باز چه رنگ
آسمان کبود و آب چو رنگ.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(تَ مَدْ دُ تَ)
رنگ بردن. (آنندراج). رجوع به رنگ بردن شود:
با تف سینه ساختم طرۀ ناله آتشین
رنگ ترانه با رخ بانگ هزار سوختم.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَتْ تُ دَ)
پریدن و دگرگون شدن رنگ چیزی. بیرنگ شدن. رنگ اصلی چیزی تغییر پیدا کردن. رنگ پریدن. رنگ باختن. رنگ ریختن. رنگ گسیختن. رنگ برخاستن. رجوع به همین ماده ها شود:
نه بهفت آب که رنگش بصد آتش نرود
آنچه با خرقۀ زاهد می انگوری کرد.
حافظ (از آنندراج).
ز رویم وقت رفتن می رود رنگ
که می ترسم برآرد تیغ او رنگ.
کمال خجندی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ تَ)
آمیختن رنگهای گوناگون بهم. چند رنگ مختلف را بهم درآمیختن. رجوع به رنگ و رنگ آمیز و رنگ آمیزی شود، حیله کردن. نیرنگ زدن. مکر بکار بردن. رنگ درآمیختن. رجوع به رنگ و رنگ درآمیختن و رنگ آمیز شود:
نبیند نه لشکر فرستم به جنگ
نیامیزم از هر دری نیز رنگ.
فردوسی.
ز بهرش پدر رنگی آمیخته ست
کمانی ز درگاه آویخته ست.
(گرشاسب نامه).
این رنگ بجز عدو نیامیخت
این بهتان جز حسود ننهاد.
مسعودسعد.
چه رنگ آمیزد ای گلرنگ رخسار
که با تو راست گردد رنگ بابک.
سوزنی.
- رنگ و بوی آمیختن، حیله بکار بردن. رجوع به رنگ آمیختن و رنگ درآمیختن شود:
نباید همی رنجش از هیچ روی
ز هرگونه آمیختم رنگ و بوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تِ گِ / تِ لِ زَ دَ)
پریدن رنگ از ترس و بیم. زرد شدن رنگ چهره از ترس. رنگ پریدن. رجوع به رنگ پریدن شود:
رنگ می بازد ز نام بوسه یاقوت لبش
از اشارت آب می گردد هلال غبغبش.
صائب (از آنندراج).
باختم رنگ، شب وصل تو چون روی نمود
چهره ام زرد شد از پرتو مهتابی خویش.
ناصرعلی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنگ رفتن
تصویر رنگ رفتن
پریدن و دگرگون شدن رنگ چیزی، بیرنگ شدن، رنگ ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ باختن
تصویر رنگ باختن
کمرنگ شدن پریدگی رنگ (صورت و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ باختن
تصویر رنگ باختن
((~. تَ))
بی رنگ شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
خيوطٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
Thread
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
enrouler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
iplik eğirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
دھاگہ بنانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
สาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
לסובב חוט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
糸を紡ぐ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
线缠绕
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
kushona
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
실을 잇다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
filare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
memintal benang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
সুতো ঘোরানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
धागा बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
hilvanar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
spinnen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
прясти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
прясть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
prząść
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
enfiar o fio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نخ ریختن
تصویر نخ ریختن
Faden spannen
دیکشنری فارسی به آلمانی